قصه های شب (2)(شیرین و خواندنی )

انتشارات قیوم منتشر کرد :هیزم شکن مهربان و هیزم شکن بد جنس سالها پیش در شهری دور هیزم شکن فقیری زندگی میکرد که بسیار مهربان بود. او میگفت درختان زنده هستند، از این رو هرگز شاخه های زنده درختان را برای تهیه هیزم از درخت جدا نمی کرد و در عوض شاخههای خشک شده را از روی زمین جمع آوری مینمود. یک روز که از زیر درخت کاجی عبور میکرد تا هیزمهایی که زیر آن ریخته را جمع نماید، صدایی شنید که می:گفت شیره جان من چسب ناک است زیرا شاخه های زنده مرا شکسته اند .فروشگاه اینترنتی نیک بوک

سرزمین دانایی (2)

انتشارات قیوم منتشر کرد :یکی از پیامبران بزرگ خداوند هستم ، نام من 43 بار در قرآن آمده و خداوند در بیست و نه سوره از قرآن از مننام برده است.950 سال در میان مردم تبلیغ دین نمودم با این که سالهای بسیار زیادی مردم را به پرستش خداوند فرامی خواندم ، اما تنها گروه اندکی سخنان مرا پذیرفتند.بر اساس فرمان خدا چند درخت خرما کاشتم ، از درخت های خرما ، یک کشتی درست کردم و یارانم که خدا پرست شده بودند را در آن قرار دادم، آنگاه آب همه جا را فراگرفت و همه کافران غرق شدندفروشگاه اینترنتی نیک بوک

سرزمین دانایی (3)

انتشارات قیوم منتشر کرد: پیامبری هستم که نامم در ۲۵ سوره و ۶۹ آیه آمدهاست به من بت شکن تاریخ میگویند در سرزمین بابل به دنیا آمدم. پنج هزار سال پیش مردم بابل تمدنی بزرگ در اطراف رود دجله و فرات ،داشتند آنان بت پرست بودند و بتهای مختلفی از مواد مختلفی ساخته و در برابر آن هانیایش می کردند. در آن جا نمرود حکومت میکرد و خود را خدای بزرگ بابل نامیده بود من با آنان مخالف کردم و بت هایشان را شکستم، بت پرستان مرا در آتش انداختند تا مرا بسوزانند،بر اساس فرمان خدا آتش سرد و دلپذیر گردید.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

سرزمین دانایی (4)

انتشارات قیوم منتشرکرد:من كیستم؟ (۱)یکی از پیامبران بزرگ الهی هستم ،سرگذشت من ازسایر پیامبران بیشتر در قرآن آمده است.در زمان من فرعون حاکم مصر بود ، فهمید من متولد میشوم و او را نابود میسازم، دستور داد مامورانش تمام پسرهایی که به دنیا میآیند را بکشند، اما خدا خواست منزنده بمانم .مادرم مرا پنهانی به دنیا آورد و بر اساس دستورخدا مرا در صندوقی گذاشت و در رودخانه انداخت همسرفرعون مرا گرفتفروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (11)(جذاب و دوست داشتنی)

انتشارات قیوم منتشر کرد:جوجه اردک زشتدر کنار جنگلی سبز مرغ و خروسی زندگی می کردند، روزی مرغ پنج عدد تخم گذاشت، و به امید آن که صاحب چند فرزند شود روی آن ها خوابید.روزی مرغ برای خوردن دانه به بیرون لانه رفت هنگامی که بازگشت با تعجب دید غیر از تخم مرغ های خودش یک تخم دیگر هم وجود دارد، که رنگ آن با بقیهتفاوت دارد.بخشی از متن کتابفروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (8)(قشنگ و خواندنی)

انتشارات قیوم منتشر کرد :فصل تابستان فرا رسید ، مسعود برای دیدار پدر بزرگ و تفریح ، به روستایی که او در آن جا زندگی می کرد رفت ، او هر روز همراه پدربزرگ به باغ سر زده و در کارهای کشاورزی به او کمک می کرد ...فروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (1)(جذاب و دلنشین )

انتشارات قیوم منتشر کرد :گربه و موش عاقلقصه های شب (1)در یک جنگل سبز و قشنگ عده زیادی موش در صلح و صفا با یکدیگر زندگی می کردند تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد و یکی از موشهای کوچک در هنگام بازی اسیر دندانهای گربه بزرگی شد.بقیه موشها از این اتفاق ترسیده و در گوشه ای پنهان شدند اما در این فکر بودند تا راه چاره ای برای آزادی دوست خود موش کوچولو پیدا کنند زیرا دوست واقعی دوستی است که در هنگام گرفتاری و سختی به دوست خود کمک کند. مدتی نگذشت که یکی از موشها سکوت را شکستفروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (9)(جذاب و دلنشین)

انتشارات قیوم منتشر کرد :آقا موشه و تعطیلات تابستانیموشی در جنگلی زندگی میکرد او در کنار دوستانش در جنگل زندگی خوبی داشت. روزی احساس کرد تابستان در حال تمام شدن است و او برای زمستان غذایی ذخیره نکرده است.با تلاش و زحمت زیاد مقدار زیادی فندق توت و بادام در لانهاش ذخیره کرد. در محلی که آقاموشه زندگی می کرد، در فصل زمستان غذایی پیدا نمیشد و اگر هم اکنون زحمت نمی کشید در زمستان غذایی برای خوردن نداشت زمستان فرا رسید آقاموشه که خیلی خسته شده بود توانست در زمستان استراحت کند و با رفت و آمد با دوستانش زمستان را به خوبی بگذراند.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (10)(شیرین و خواندنی)

انتشارات قیوم منتشر کرد :در زمانهای قدیم در کشوری حاکمی همراه با سه پسرش زندگی میکرد او یک طوطی زیبا و سخنگو داشت که هر روز پس از بازگشت از کار کنار او نشسته مدت ها و با طوطی صحبت میکردروزی طوطی به حاکم :گفت دلم برای دیدن کشورم تنگ شده و میخواهم برای دیدن دوستان و خانواده ام به هندوستان بروم.حاکم با این که از رفتن طوطی بسیار ناراحت بود اما برای آن که دل او شکسته ،نشود به او اجازه داد تا هندوستان برود. حاکم از او پرسید این مسافرت چند روز طول می کشد؟ طوطی :گفت تلاش میکنم بیشتر از پانزده روز نشود. حاکم :گفت در بین راه خیلی مواظب خودت باش. فروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (3)( زیبا و دوست داشتنی )

انتشارات قیوم منتشر کرد :بچه ها و آهوی گمشدهمریم و مسعود خواهر و برادر مهربانی بودند که در نزدیکی جنگل زندگی میکردند ، روزی به جنگل رفتند تا مقداری میوهی جنگلی بچینند، ناگهان مسعود بچه آهوی زیبایی را دید که پشت درختی نشسته است خواهرش را صدا زد تا آن را ببیند. مسعود بچه آهو را در بغل گرفت و گفت : ای آهوی زیبا نترس ، من و خواهرم از تو نگهداری می کنیم ، ما با حیوانات زیادی دوست هستیم ، سنجاب و خرگوش زیبایی داریم که میتوانی با آنها بازی کنی ، گاوی داریم که شیر خوبی میدهد ، تو میتوانی هر چه بخواهی از آن بخوری تا خیلی زود بزرگ و نیرومند شوی .مریم و مسعود آهورا به خانه بردند،مسعود شیشه ای را پر از شیر نمود و به دهان آهو گذارد ، آهوی زیبا خیلی زود با آنها دوست شد.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

معما و چیستان (2)

اننتشارات قیوم منتشر کرد :معما و چیستان (۲)۱ - در کدام آیات قرآن تمام حروف الفبا وجود دارد؟۲ _ کدام سوره از قرآن در تمام آیاتش «الله» وجودکدام سوره است که اگر حرف اولش را حذفکنیم ، نام سوره دیگری از قرآن میشود؟۴ _ کدام سوره از قرآن معروف به ملائکه است؟۵ _ نام چند پیامبر در قرآن آمده است ؟فروشگاه اینترنتی نیک بوک

قصه های شب (5)(شیرین و خواندنی)

انتشارات قیوم منتشر کرد :شیر و خرگوشدر جنگلی سرسبز حیوانات در کنار هم زندگی میکردند تا آنکه شیری وارد آن جنگل ،شد و غرّشی کرد و با این کار قدرت خود را به دیگران نشان داد چند روز در آن جنگل زندگی کرد هر روز به دنبال شکار رفته و خود را این گونه سیر میکرد.روزی فکر کرد من که قدرتمندترین حیوان جنگل هستم چرا برای تأمین غذای خودم زحمت بکشم حیوانات باید این کار را انجام دهند از این رو از آنان خواست در کنار هم جمع شوند.فروشگاه اینترنتی 30 بوک