سمفونی های گمنام

انتشارات شانی منتشر کرد:در صبح خداحافظی مادرم خوابش را برایم تعریف کرد: وقتی تو را بردند به دنبالت آمدم. بچه های کوچک دم در خانه گریه سرمیدادند و اشک های گرم. فرو می ریخت و یخ های سال نو را می گداخت. در جلوی برج بسیار بلندی که پنجره های کوچکش در فشار دیوارهای مرتقع سنگی تاب برداشته بود. صف کشیده بودیم من با مادران سایر کشته ها باد داشت دور از چشم نگهبانان، ناله و ضجه ها را در سایه های طولانی شمع، تکان می داد تو خیلی دیر آمدی؛ وقتی که همه گریه ها و اشکم ته کشیده و صدایم در خشکی ریه هایم فلج شده بود.فروشگاه اینترنتی نیک بوک