هانکه از زبان هانکه

انتشارات گویا منتشر کرد:نمی توانم فیلمی در مورد مهاجرت بسازم؛ چون زندگی خاص آنها را تجربه نکرده ام؛ اما می توانم درباره درخودماندگی و بی تفاوتی مان نسبت به هر نوع رنجی فیلم بسازم... هر کس مشکلات خاص خود را دارد که باعث می شود نتواند به رنج دیگری بپردازد. معمولا مردم می گویند چه ناراحت کننده و کمی پول می دهند؛ اما برایشان مهم نیست! ... اكثر ما از جمله خود من، بی تفاوتیم. تلاش می کنیم گاهگاهی کمکی کرده باشیم؛ اما این صرفا برای راحتی وجدانمان است... ما افرادی خودخواه، دروغگو و ریاکار و در آن واحد آزرده، غمگین و منزوی هستیم.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

سمیه خالدی

مغازه خودکشی

انتشارات آلاچیق منتشر کرد:زندگی ناموفقی دارید؟ با ما مرگ موفقی داشته باشید.دنیایی عبوس، گرفته، سراسر اندوه و ناامیدی. انسان ها فقط به مرگ می اندیشند و دیگر هیچ. هر روز به تعداد آدم هایی که انتخابشان مرگ خود خواسته است، افزوده می شود. در یکی از خیابان های پاریس، فروشگاه خودکشی رونق می گیرد و هر روز به تعداد مشتریانش افزوده می شود.این مغازه که نوعی افتخار خانوادگی هم به حساب می آید، «هرگز پرتوی از امید و روشنی به آنجا رخنه نکرده» و طی نسل های متوالی توسط خانواده توواش چرخیده و به فروش لوازم خودکشی پرداخته است.تجارت با مرگ افراد و ثروت اندوزی به واسطه بدبختی دیگران، این جنبه تراژدیک را در تقابل با جنبه کمیک داستان قرار می دهد؛ آنجا که مثبت اندیشی الن، پسر خانواده، خلاف عرف خانوادگی محسوب شده و تضاد دیدگاه او با والدینش، کمیک بودن رمان را تقویت کرده و سبب می شود همواره در طول داستان، خنده از لب خواننده نیفتد و تا پایان، آن را دنبال کند؛ پایانی که البته غافلگیر کننده خواهد بود.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

نامه هایی به بانوی همسایه

انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرد: این رمانچه حاصل کشفی شگفت انگیز است، بیست و سه نامه خطاب به یک بانو و سه نامه به همسر بانو، نامه هایی که از وجود آن ها بی اطلاع بودیم. و اینکه آن بانو با نام خانم ویلیامز، از سر اتفاق، همسایه مارسل پروست بوده است. در این رمان نامه هر دو نگارنده در سبک با هم رقابت می کنند. پروست تمام ملاحت خود را به خانم ویلیلمز نشان می دهد و لطافت طبع و فضل و هنر تمجیدش را نمایان می کند و این همان احساسی است که به بانو دارد، چیزی فراتر از میل به خشنود ساختن همسایه ای که کلید سکوت در اختیار اوست، نوعی هم دردی حقیقی، حسی دوستانه، نوعی محبت،اما موضوع این نامه ها چیست؟ در وهله اول سروصدا، کارهای نوسازی در طبقه بالا که پروست را رد ساعت های خواب و هنگام کار عذاب می هند و البته موسیقی، چون خانم ویلیامز موسیقی دوست دارد و چنگ می نوازد ( شاید هم پیانو ) موضوع دیگر، گل های رز طبیعی و استعماری است که دراین نامه های ردو بدل می شوند و همچنین مسئله بیماری ( بیماری خودش و خانم ویلیامز ) و تنهاییفروشگاه اینترنتی نیک بوک

تو آنجا خواهی بود؟

انتشارات خانه فرهنگ و هنر گویا منتشر کرد :گیوم موسو نویسنده ای فرانسوی است که در سال 2009 دومین و در سال 2011 سومین نویسنده ی پر فروش فرانسه شده است . آثار گیوم موسو تا کنون به بیش از 34 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده اند . فروش رمان هایش به بیش از یازده میلیون نسخه رسیده است . " تو آنجا خواهی بود ؟" که یکی از زمان های موفق و پر فروش او به حساب می آید در سال 2006 به چاپ رسید و همانند کتاب های دیگرش به بیش از چهل زبان در سرار دنیا ترجمه شده است . داستان " تو آنجا خواهی بود ؟" حول محور سوالی شکل می گیرد که وقایع اصلی داستان را رقم می زند . " اگر می توانستید به گذشته برگردید ، چه تغییری در زندگی تان می دادید ؟" جواب این سوال برای شخصیت اصلی داستان الیوت، بدیهی است ، شواهد نشان می دهد که زندگی موفقی دارد ، در سن شصت سالگی جراحی است خوش نام و معتبر و دختری که او را عاشقانه می پرستد.تنها مسئله ی او دلتنگی برای عشق زندگی اش ، ایلیناست که سی سال پیش او را از دست داده است . از سر اقبال و پس از انجامی کاری خیرخواهانه فرصتی خارق العاده به او داده می شود تا به گذشته و دهه هفتاد سانفرانسیسکو برگردد و با دکتر جوان پر شوری ملاقات کند که هنوز عشق زندگی اش را از دست نداده است.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

دختر هیچ کس

انتشارات کتاب کنج منتشر کرد: و در شبی توفانی با صادق رو در رو شدم. حالا دیگر من لوچه نوته، میدانم که باید دنبالشان میرفتم و هر دوی آنها را پیدا میکردم تا هر چه میخواستند به من بگویند بایستی رخسار بیرنگم را در صلات ظهر می دیدند تا قولی را که به مادرم داده بودم عملی کنمقسم خورده بودم که هبوط را با صادق و فرانتس تجربه کنم هبوطی دلنشین ، پاک بینانه و پربار و در شب آنها راه بروم تا شاهد اوقات بسیار گران بهایشان باشم. شبی بی پایان ،شبی بی شریک چون دو عشق من دو عشق حیرت انگیز من برای نوشتن نیازی به دیدن نداشتند. در سردابه ها دست همدیگر را میگرفتیم زنجیری تشکیل میدادیم و من پیشاپیش آنها میرفتم میخندیدیم چون در جایی که بودیم هیچ اتفاق ناگواری برایمان نمی افتاد از متن داستان فروشگاه اینترنتی نیک بوک