مرنج و مرنجان

انتشارات داستان منتشر کرد:قامت خمیده و تن تکیده ای داشت.او در بین دو زنبیل حصیری پر شده از سبزی های تازه،کمتر به چشم می آمد.تنها می شد صورت گرد و با نمکی رازیر گره بزرگ پیشانیبند سفیدش دید. چشمان ریزو لبهای قرمز و کوچک عمه، همه و همه با ه از لا بلای چین و چروک های صورت گویی به آدم لبخند می زدند.چادری که به کمر می بست،از او نوزاد قنداق شده ای می ساخت که تازه حمام کرده باشد...فروشگاه اینترنتی نیک بوک

در حبس

انتشارات داستان منتشر کرد:اولین حسی که هنگام خرید سیگار از بوفه های دانشگاه بر اثر ضربه ای که باعث چرخش شانه اش شد به او دست داد،سرشار از شادمانی بودکه به خاطر دیدن مراد،دوست قدیمی اش حاصل شده بود؛برای همین هم با هیجان گفت: مراد تویی؟از حیرت سیگارها از دستش افتادند.این حس خیلی زود تبدیل به تشویش شد مراد به او خندید و دندان هایی را که به خاطر جویدن برگ تنبول زرد شده بودند و زیر سبیل زبرش جا خوش کرده بودند نشان داد...فروشگاه اینترنتی نیک بوک

فرشاد ذوالنوریان

روزگار در مه

انتشارات داستان منتشر کرد:روزهای زندگی من داشتند دوباره پاییزی می شدند و دوباره رنگ خاکستری به آن پاشیده می شد.رنگ آبهای گلالود،تیره و کدر مثل روزهایی که ابر آمان را یک دفعه می پوشاند و نه می بارد و نه آفتاب را نشان می دهد،روزهای دلگیر مه آلود و ابری درست مثل همین روزهایی که من دارم؛یک لحظه آفتاب و هنوز تنت ّه آن گرم نشده و چشمت به تلالو انوار خو نگرفته .ابری خاکستری بر صحنه آسمان می نشیند و صفحه ی زندگیت خاکستری می شود و آن وقت باز باید لحظه شماری کنی که این صفحه رنگ تیره تری به خود نگیرد.اما در صفحه ای که برای ازدواجم باز کرده بودم خطوط تیره بانمایی برجسته خود نمایی میکند و می رود که همه جای این صحنه را بپوشاند.چشم به زیبایی رنگارنگ بالای سرم بستم و گرمی دو قطره اشکی بر گونه ام غلتید را حس کردم.پشت سر ان گرمی دستی که روی گونه ام ثابت ماند از درون آشفته به بیرون کشاندم.مادر بوذ با نگاههای همیشگی اش همانطور گرم و مادرانه.یک دفعه مثل بچه های ننر خوم را در آغوشش ول کردم و....فروشگاه اینترنتی نیک بوک

افسانه نمکی و پهلوان حسن کچل

انتشارات داستان منتشر کرد:هزاران سال پیش زمانی که دنیا هنوز به سن بلوغ نرسیده بود،سرزمین های بیگانه با هم متحد شدند و سر کردگی اسمشو نبر به ایران زمین حمله کردند،تا قدرت دنیای افسانه ها را به دست بیاورند.اما غافل از اینکه مردم ایران زمین با شجاعت تمام و اتکا به روح غیوری که در وجود تک تک مردمش بود ،جلوی تمام سرزمینهای بیگانه ایستادندو همه شان را شکست دادند و متحدان بیگانه را مجبور به عقب نشینی کردند و با دیگر روح غیور ایرانی که شامل مرام پهلوانی،شجاعت،از خود گذشتگی،دلاوری و هم نوع دوستی و وطن پرستی بود بر دشمن بیگانه پیروز شد و ایران زمین را از گزند دشمن حفظ کرد.اما دشمن زخم خورده کاملا نابود نشد و از تصمیمش منصرف نشد و به غار نکبت و ذلت خودش برگشت،تا دوباره با نیرویی تازه نفس و نقشه های جدید به ایران زمین حمله کند.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

هستی در افاداتی به فلسفه هایدگر

انتشارات داستان منتشر کرد:به نظر می رسد ظرفیت رنج کشیدن از نظر هایدگر همان درد پوشیدگی کامل در وانهادگی هستی است.در وانهادگی هستی،هستی هستنده را به حال خود وا می گذارد.کتابی که در پیش دارید به بررسی بحث هستی در کتاب افاداتی به فلسفه (در باب رخداد از آن خویش کننده)اثر هایدگر می پردازد.افادات هایدگر به سبکی غامض و نا مانوس تالیف شده است.نوعی سبک ادبی است که گویی متفکر آن را برای خودش می نویسد.کتابی سرشار از جملات ناقص که به قرینه حذف می شوند همراه با بخش هایی راز آمیز و مبهم و اما گاهی اثر در تضاد با اندیشیدنی محرمانه و در خلوت قرار می گیرد.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

دلنیا اله ونسی

رعنا (جلد اول)

انتشارات داستان منتشر کرد:خیابان شلوغ بود.از پنجره یرون رو نگاه می کردم.عده ای زیادی زن و مرد،در حالیکه فریاد می زدند،از دست نیروهای انتظامی فرار می کردند.آنها شعارهای مختلفی مرتبط با نتیجه ی انتخابات می دادند.صدای تیر اندازی،گاز اشک آور و دود غلیظی که از سوختن زباله به هوا می رفت،منظسره ی وحشتناکی به وجود آورده بود.احساس می کردم دنیا آخر شده و ترسیده بودم.صدای بوق ماشین ها با صدای فریاد های مردم در هم آمیخته بود.پلیس مردم را دنبال می کرد و هر کسی به دام اونها می افتاد،اگر شانس می آورد که دستگیر نمی شد،به شدت کتک می خورد.نمی دانستم چطور می توانم به آنها کمک کنم. همانطور جلوی پنجره خشکم زده بود...فروشگاه اینترنتی نیک بوک

رعنا (جلد دوم)

انتشارات داستان منتشر کرد:در انتهای یک تلاش سخت،حالا شاهد خوشحالی بچه هام بودم و این روح منو آروم می کرد.شاید من،اصلا برای همین به دنیا آمده بودم. وقتی اونها رو توی حیاط و باغ می دیدم که چقدر روحیه ی بهتری دارن،حس خوبی بهم دست می داد و از کاری که کرده بودم،راضی می شدم.باغ رو با حصار از حیاط جدا کردم . دو تا در براش گذاشتم. نهر آب هنوز تو باغ من بود و می تونستیم ازش استفاده کنیم.پس جایی کنار نهر برای خودم درست کردم که گاهی بتونم اونجا خلوت کنم.کنار آب می نشستم و با سعید حرف می زدم.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

تهران چهار فصل من

انتشارات داستان منتشر کرد:اینکه تهران کجاست خود پرسشی سهل و ممتنع است .همه می دانیم از چه چیز صحبت می کنیم اما گویی واژه ها برای بیان این چیستی و چگونگی کار بسیار سختی در پیش دارند.من در این کتاب پیش می روم تا به مدد واژه ها نشان دهم هر کدام از ما درونمان تهران و حتی تهران هایی داریم که مفهوم واقعی شهرمان را می سازند.برای فهم پدیداری همچون تهران باید به درونمان رجوع کنیم و ببینیم چه شهری برای خود ساخته و پرداخته ایم.ما باید تهران درونمان را کشف کنیم و به آن مجال حضور دهیم.پس پیش به سوی تهران درونمان...فروشگاه اینترنتی نیک بوک

چشمان ستاره

انتشارات داستان منتشر کرد:کتاب چشمان ستاره داستان واقعی از سرگذشت حیرت انگیز زنی است که در اولین تجربه ی عاشقانه اش،ناخواسته در جریان جنایات هولناک،قرار می گیرد!اتفاقات ناگوار،یکی بعد از دیگری شکل می گیرند و او لبه ورطه ی تاریکی می کشانند و در این اثنا فاجعه ی زندگی ستاره رقم می خورد!هرگز تصور نمی کردم یک قربانی را از نزدیک ببینیم!کاش پایم به جریان باز نشده بود. خواب و خوراکم شده بود ستاره !...فروشگاه اینترنتی نیک بوک