دستمال خال خالی (کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: می بارید باد می وزید.باد با خود یک بادبادک آورد... فروشگاه اینترنتی نیک بوک

قند آباد (کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشرکرد: هوا کم کم روشن می شد. با این که روز اول مهر بود، اما هنوز زیبایی دشت ها و دره ها، آدم را خیره می کرد. مینی بوس حسابی بو می داد، بوی ده؛ بوی چوپانی و گاو و گوسفند بوی کاه و یونجه، به عقب نگاه کردم، پیرمردی چپق می کشید، چه بوهای آشنایی، خیلی دلچسب بود. پسر نوجوانی کنارم نشسته بود و همین طور نگاهم می کرد. یک چشمش نابینا بود و با چشم دیگرش زل زده بود به من، از میدان مرکزی شهر که نشسته بودیم توی ماشین، همین طور نگاهم می کرد تا حالا، با لبخند پرسیدم: اسمت چیه؟ سکندر! سکندرجان! مدرسه هم می ری؟ بله آقا!امسال رفته ام کلاس پنجم! فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

چگونه عکس بگیریم (کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشرکرد: برای تهیه عکس خوب و موفق، عکاس باید با دقت به همه چیز نگاه کند؛ طرز کار با دوربین را بداند، با کادر بندی عکس آشنا باشد، لحظه ها را پیش بینی کند و به سرعت واکنش نشان دهد. خواندن این کتاب به ما نشان می دهد که، دوربین چگونه کار می کند. از چه فیلمی و در کجا استفاده کنیم. نور را بشناسیم. چگونه از حیوانات خانگی، مردم ورزشکاران، و رویدادها عکس بگیریم. عکس دیجیتال چیست. فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

اسماعیل عباسی

پول خون بابا (با CD)(گالینگور)(کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: قصه گنجینه ی کلمه و معنا است. با قصه انسان به گذشته پیوند می خورد و با دستمایه هایی از فرهنگ، آداب و رسوم، آیین و اندیشه به استقبال آینده می رود.مجموعه ی سیمرغ قصه های مردم ایران، منتخبی از قصه های شفاهی است که مربیان کانون در منطقه های مختلف ایران از زبان راویان بومی شنیده اند و به منظور آشنایی کودکان و نو جوانان به زبان ها؛ گویشها و لهجه های ایرانی، آن را بازگویی کرده اند. قصه های این مجموعه، اگر چه هر کدام،زبان شیرین و مفهومی خاص دارند، اما در مجموع، گنجینه ای از فرهنگ سرزمین ایران را به ذهن و زبان کودکان و نوجوانان منتقل می کنند.گنجشکی می خواهد بداند زور کی از همه بیش تر است، مردم روستایی می خواهند مانند حس کل پولدار شوند؛ خروسی، پول خون پدرش را می خواهد، دالویی پیش قاضی می رود، کره الاغی به کمک پیرزن می آید و ... فروشگاه اینترنتی نیک بوک

خاله سوسکه (با CD)(گالینگور)(کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: قصه گنجینه ی کلمه و معنا است. با قصه انسان به گذشته پیوند می خورد و با دستمایه هایی از فرهنگ، آداب و رسوم، آیین و اندیشه به استقبال آینده می رود.مجموعه ی سیمرغ قصه های مردم ایران، منتخبی از قصه های شفاهی است که مربیان کانون در منطقه های مختلف ایران از زبان راویان بومی شنیده اند و به منظور آشنایی کودکان و نو جوانان به زبان ها؛ گویشها و لهجه های ایرانی، آن را بازگویی کرده اند. قصه های این مجموعه، اگر چه هر کدام،زبان شیرین و مفهومی خاص دارند، اما در مجموع، گنجینه ای از فرهنگ سرزمین ایران را به ذهن و زبان کودکان و نوجوانان منتقل می کنند.گنجشکی می خواهد بداند زور کی از همه بیش تر است، مردم روستایی می خواهند مانند حس کل پولدار شوند؛ خروسی، پول خون پدرش را می خواهد، دالویی پیش قاضی می رود، کره الاغی به کمک پیرزن می آید و ... فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

هشت پا (کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: هشت پا یک هشت پا بود، کجا بود؟ تو دریا؟ دریا کجا بود؟ تو کتاب. کتاب کجا بود؟ روی کمد. کدام کمد؟ همان که یک پایه اش لق بود. فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

بود و بود و بود (1)(کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: سه تا آدم برفی بود و بود و بود. سه تا آدم برفی بود. اولی گفت: کلاه می خوام. دومی گفت: یک شال مثل ماه می خوام. سومی گفت: این چیزا خنده داره. چند روز دیگه بهاره. مهمون آفتاب می شیم. سه تایی مون آب می شیم. فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

مرد جوان و خیاط حیله گر (شومیز)(کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: آن وقت ها که جاده ها خاکی بودند و راه ها پر خطر، جوانی از خود راضی و پر مدعا سوار بر اسب به شهر دوردستی رسید. در این شهر خیاطی بود که ... فروشگاه اینترنتی نیک بوک.

مهمان های ناخوانده (کانون پرورش فکری)

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد: در یک ده کوچک،پیرزنی زندگی میکرد. این پیرزن،یک حیاط داشت قد یک غربیل که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت،پیرزن خوش قلب و مهربان بود،بچه ها خیلی دوستش داشتند. یک روز غروب،وقتی آفتاب از روی ده پرید و خانه ها تاریک شد، پیرزن چراغ را روشن کرد و گذاشت روی تاقچه چادرش را انداخت سرش،رفت دم در خانه که هوایی بخورد،آشنایی ببیند،دلش باز بشود... فروشگاه اینترنتی نیک بوک