آگاتا کریستی (گناه مضاعف)(کارآگاه)

رویا سعیدی

آگاتا کریستی (مرگ در میان ابرها)(کارآگاه)

محمد علی ایزدی

آگاتا کریستی (قتل آسان است)(کارآگاه)

مجتبی عبدالله نژاد

راز هفت ساعت

انتشارات جاودان خرد منتشر کرد:جیمی تزایگر جوان و دوست داشتنی به سرعت از راه پله اصلی عمارت چیمنیز پایین آمد .او آنقدر عجله داشت که نزدیک بود با تردول پیشخدمت با وقار خانه که قوری قهوه در دست داشت از سرسرای ورودی عبور می کرد تصادف کند ، اما خوشبختانه از آنجایی که تردول پیشخدمت مسلطی بود اتفاقی نیفتاد.

آزاده توکلی راد

قتل از راه دور (امیر کبیر)

انتشارات امیر کبیر منتشر کرد: اسب کهر بنای مهمانخانه ای بسیار قدیمی در یکی از روستاهای انگلستان بود که اکنون به محل سکونت جادوگر محلی تبدیل شده بود.این زن جادوگر همراه با زنی آگاه از علوم مرموز و یک مدیوم سبک مغز آراسته به لباس ساری و گردم آویزهای عجیب سکنه اسب کهر را تشکیل می دادند. اگر ظن آقای ایستر بروک مبنی بر این که آنهجا مرکز عملیات باندیست متخصص در از میان برداشتن اقوام ثروتمند و نامطلوب برانگیخته نمیشد چه بسا او آن سه پیر زن را به عنوان احمقهاغب بی آزاری به دست فراموشی میسپرد... جنایاتی که با کمک افسون و جادوگری انجام میشد...داستانی فوق العاده زیرکانه و بسیار لذت بخش طرح داستان فوق العاده هوشمندانه است.یکی از بهترین کتابهای خانم کریستی برای یک دوره از زمان نتیجه ای حیرت انگیز با پایانی غیر منتظره به قلم توانای یک استاد فروشگاه اینترنتی نیک بوک

کاوه نگارش

آگاتا کریستی (قتل در خانه کشیش)(کارآگاه)

آگاتا کریستی (جنایت در شب آتش بازی)(کارآگاه)

انتشارات کارآگاه منتشر کرد: آپارتمان شیکی بود، اسباب و اثاثیه هم شیک بودند. یک دست مبلمان راحتی چهار گوش و صندلی‌های پشت صافی که به حالت زاویه دار نسبت به آن‌ها قرار گرفته بودند. میز تحریر شیک چهارگوشی هم در مقابل پنجره گذاشته شده بود و پشت آن مرد میانسال کوچک اندامی نشسته بود... . فروشگاه اینترنتی نیک بوک

حمیدرضا بلند سران

آگاتا کریستی (پس از تشییع جنازه)(کارآگاه)

آگاتا کریستی (شرکای جرم)(کارآگاه)

انتشارات هرمس منتشر کرد: خانم برسفورد روی نیمکت تکانی به خودش داد و با ناراحتی از پنجره آپارتمان نگاهی به بیرون انداخت. چشم‌انداز وسیعی نبود، فقط چند آپارتمان دیگر در آن طرف خیابان دیده می‌شد... . فروشگاه اینترنتی نیک بوک

فائزه اسکندری

آگاتا کریستی (غروب استایلز)(مهرفام)

انتشارات نگاه منتشر کرد :كاپیتان آرتور هستینگز كه هنوز از جراحتی كه در جنگ دیده بهبود نیافته و در حال گذراندن مرخصی استعلاجی است، از یكی از دوستانش به نام جان كاوندیش نامه‌ای دریافت می‌كند كه او را دعوت می‌كند تا دوره نقاهت خود را در استایلز كورت بگذراند. هستینگز پس از ورود به استایلز با بقیه اعضای خانواده كاوندیش آشنا می‌شود. از جمله، امیلی كه خانم خانه و نامادری جان و لارنس كاوندیش است و جان و لارنس برای تامین معاش كاملا وابسته به او هستند. امیلی درگیر بعضی فعالیتهای بشردوستانه است و یكی از این فعالیتها این است كه به پناهندگان جنگی و از جمله گروهی از بلژیكی‌ها كمك می‌كند. هستینگز یكی از این پناهندگان را از قبل می‌شناسد. او، كارآگاه معروف، هركول پوآرو است ... "ماجرای اسرارآمیز در استایلز" اثر به یادماندنی و مهمی است، چون اولین كتابی است كه كریستی نوشته و اولین باری است كه پوآرو، كارآگاه بلژیكی به خواننده معرفی می‌شود. كریستی نگارش این كتاب را در 1916 در بحبوحه جنگ جهانی اول آغاز كرد. در آن سالها در داروخانه‌ای در یك بیمارستان كار می‌كرد و در اوقات فراغتش روی این كتاب كار می‌كرد و سعی می‌كرد به این پرونده پیچیده و كارآگاه عجیب و غریب حیات ببخشد. كریستی پس از پایان نگارش كتاب آن را برای شش ناشر مختلف ارسال كرد و همه آنها كتاب را رد كردند. تا اینكه بالاخره انتشارات Bodley پذیرفت تا كتاب را با شرایطی نه چندان منصفانه منتشر كند. از انتشار كتاب تنها 25 پوند عاید كریستی شد.فروشگاه اینترنتی نیک بوک

بهرام افراسیابی

آگاتا کریستی (جنایت خفته)(کارآگاه)

انتشارات کارآگاه منتشر کرد: گواندا رید و شوهرش جایلز رید كه سه ماه است ازدواج كرده‌اند تصمیم دارند از نیوزلند به انگلستان بروند. جایلز كه دارد كارهایش را در نیوزلند تمام می‌كند، گواندا را پیشاپیش می‌فرستد كه خانه مناسبی در انگلستان پیدا كند. گواندا به ویلای كوچكی متعلق به دوره ویكتوریا به نام هیلساید برمی‌خورد كه برای فروش گذاشته شده و این ویلا را می‌خرد. بعد از خرید ویلا اتفاقات عجیبی برای گواندا رخ می‌دهد و او چیزهایی را در ویلا كشف می‌كند كه انگار قبلا از وجودشان خبر داشته. دری مخفی شده در بخشی از خانه، طرحی از كاغذ دیواری كه حالا زیر كاغذ دیواری‌های جدید ویلا مخفی شده و ... گویاندا از این اتفاقات ترسیده و نگران می‌شود. تصمیم می‌گیرد مدتی از خانه دور شود به همین دلیل به دعوت ریموند وست و همسرش جوآن كه از دوستان جایلز هستند به لندن می‌رود. گواندا به اتفاق میزبانانش و خاله ریموند كه پیرزن جالبی به نام جین مارپل است به تماشای نمایشنامه‌ای به نام دوشس دالفی می‌روند. اما در صحنه پایانی نمایش وقتی یكی از بازیگران جمله‌ای را بر زبان می‌آورد گواندا یكباره فریادی می‌كشد و از سالن بیرون می‌رود ... "جنایت خفته" آخرین رمان خانم مارپل است كه از كریستی منتشر شد. كریستی "جنایت خفته" را تقریبا زمانی نوشت كه "پرده" را به نگارش درآورد، یعنی در طی سالهای جنگ جهانی دوم كه واقعا نگران بود در حملات هوایی ارتش آلمان جانش را از دست بدهد. كریستی نسخه دستنویس این رمان را هم مثل "پرده" كه درباره پوآرو بود نزد بانكی به امانت گذاشت و تا سه دهه بعد در بانك بود. در "جنایت خفته" از شیوه روایی خاصی استفاده شده كه كریستی در رمانهای دیگرش هم استفاده كرده بود، یعنی شرح قتلی كه در گذشته اتفاق افتاده و حل معمای آن قتل با نگاه به حوادث سالهای دور و كنار هم قرار دادن سرنخ‌های مختلف. فروشگاه اینترنتی نیک بوک

گلرخ سعیدنیا

آگاتا کریستی (قتل نفس در دقایق نحس)(مهرفام)

انتشارات نگاه منتشر کرد:بعدازظهر روز نهم سپتامبر دقیقاً مانند همه بعد از ظهرهای دیگر بود. هیچ یک از اشخاصی مرتبط با وقایع آن روز، قادر به پیش بینی ضایعه دردناک مربوطه نبودند. (بجز دوشیزه پارکر ساکن خانه شماره 47 ویلبراهام کرسنت که بزغم خود تبحر خاصی در علم پیشگوئی و پیش بینی وقایع نحس را داشته و غالباً پیش بینی‌های خود را (البته پس از وقوع اتفاقات) با آب و تاب و متأثر از اثرات منفی و با ترس و وحشت بیان می‌داشت.با این وجود دوشیزه پارکر ساکن خانه شماره 47 نیز با فاصله نسبتاً دور نمی‌توانست ارتباط چندانی با وقایع رخداده در خانه شماره 19 داشته باشد و احتمال پیش بینی واقعه برای وی زائد و غیرضروری تشخیص داده شد)……در این لحظه، صدای هم خوردن دروازه بیرونی، به طور ناخودآگاه نظرش را جلب نمود. زنی به سوی خانه می‌آمد. آن قدر دهانش خشک شده بود که به زحمت آب دهان را فرو می‌داد. شیلا با چشمانی خیره، بی‌آنکه قادر به تکان خوردن یا فریاد زدن باشد، همین طور ایستاده بود.در باز شد و خانم میانسال بلند قدی، با کیف خرید داخل شد. گیسوان خاکستری رنگ و کم پشتش در عقب سر جمع شده بود و نگاه چشمان درشت آبی رنگش از شیلا گذشت، بی آۀنکه او را ببیند.شیلا ناله نامحسوسی کرد. چشمان آبی در جهت او نگاه کردند.زن با صدایی محکم پرسید:– کسی اینجاست؟شیلا به زحمت گفت: من… این…زن کاناپه را دور زد تا به او نزدیک شود.ناگهان شیلا فریاد زد: نه… نه… الان لگدش می‌کنید… او مرده است.فروشگاه اینترنتی نیک بوک